محل تبلیغات شما

هر روز جلوی یك آینه ی تمام قد می ایستم و مثل یك مرد با خودم حرف می زنم. انگار باور كرده ام كه این حرف زدنهایم با خودم را یك نفر از درون آینه می شنود. یك شخصیت مونث اما از جنس خودم. این كار هر روزه ، برایم شده است مثل یك عبادت مقدس كه نباید ترك شود. از وقتی این عادت را پیدا كرده ام، دیگر گات ها را نمی خوانم.كم كم تمام نمازهایم راهم ترك كردم. هم فرض و نافله ها و هم سنت ها را. حتی دیگر انجیل یوحنا هم برایم جذاب نیست. قاب چوب گردویی كه درونش ده فرمان را نوشته بودم دیشب از روی دیوار افتاده بود. گرمپ. در اطاق باز بود و طوفانی درون اتاق زده بود كه همه چیز را به هم ریخت. تلفن همراهم را روی ساعت همیشگی پنج صبح كوك كرده ام. قبل تر ها همین ساعت بلند می شدم و نماز صبح پر طول و درازی می خواندم اما این روزها دیگر حال و حوصله ی از بر خواندن اینهمه جمله ی عربی را ندارم. ساعتم زنگ می زند و زنگش كه همان نوحه ی ظهر عاشوراست قلبم را می ریزد پایین. این زنگ را مدتها پیش ازین برای وقت بیدار شدنم زده بودم تا همیشه یادم بماند هیبت مسخ شده ی جمعیتی را كه ادعای دینداری داشتند و با پرچم مدرن ترین مذهب زمانشان سر قدیسانی را بریدند كه شایع شده بود به دین خدا كافرند و سر به شورش بر علیه امیرالمومنینشان گذاشته اند. "اما اینها نوشته شد تا ایمان بیاورید عیسی پسرخداست و با این ایمان در نام او حیات داشته باشید"(انجیل یوحنا)

مدتی شهیدان عاشورا را چون خدایانی كوچك،می پرستیدم و مراسم عبادی پرهیبتی برایشان برپا میكردم كه همه ی چشمها و دهانها باز می ماند. اینكه این واقعه چه پیام و دستوری را در خود مستور داشت؛ نه به عقل من می رسید و نه برای كسی مهم بود؛ ولی می توانستم از طریق برگزاری این مراسم، در چند محله و بازار، كسب آبروكنم. هم اینكه شنیده بودم اگر دست به دامن آنها شوم از عذاب دوزخ در امانم. من هم كه تمام سال نصف نانم حلال و نیمی حرام.خب راحت ترین راه برای رهایی از دوزخ همین بود كه دست به دامن بزرگی شوم ، كه شدم. اماحالا دیگر چه خواب، چه بیدار، چه بهشت چه جهنم؛ برایم فرقی نمیكند.

شانه هایم را می چرخانم سمت آینه و انگار یكی؛ شخصی مونث از درون آینه نگاهم میكند. خمیازه میكشم و دهانم كج و باز می شود.خجالت میكشم از نگاهش به صورت كج و معوج و موهای وز شده ام. سرم را می اندازم پایین و موهای سینه ام را می خارانم. دست میكشم روی سر و بعد ته مانده ی ریشهایم تا مشكلات دنیای زمینی ام را حل كرده باشم . بلند می شوم و كف دستهایم را كنار آینه تكیه می دهم به دیوار.انگار بخواهم با ستون دستهایم، پایه ای بسازم برای دنیایی كه زمینش منم و سقفش آیینه؛ و گاهی هم؛ زمینش آیینه است و سقفش من. به گوشه ی چشمهای خواب آلوده و قرمزم در آینه چشم می دوزم. كمی با خودم مهربان تر می شوم و درست مثل همه ی صبح های این اواخر، لبخند می زنم به آینه و میگویم: سلام .روز به خیر عزیزاوضاع خوب پیش میره؟

لولای پنجره از پاشنه در می رود و باد می زند توی اتاق و انجیل یوحنا ورق می خورد . با سیلی پنجره؛ مجسمه ی بودا از روی میز پرتاب می شود و می افتد روی ده فرمان كف اتاق افتاده. مثل كابوسهای شبانه؛ در میان باد و طوفان و جیغ پنجره ها، نوحه ای هم به گوش میرسد؛ زنگ همراهم است كه دوباره یادآوریم كند قهقهه ی پر شهوت هیبت مستانه ای را كه بر سینه ای گلو بریده و پرخون نشسته است.زنگش را خفه میكنم و ده فرمان را می چپانم زیر تخت و انجیل را می بندم و گات ها و اوستا و اوپانیشادها و قرآن و بقیه ی كتابهای مقدس توی اتاق را،روی هم میچینم صندلی میگذارم زیر پایم وپایش می نشینم و زل می زنم به شكم برآمده ام توی آینه. شبیه بودا شده ام. یكی قهقهه می زند مستانه به سرخی چشمهای برآمده ام در آیینه و در ته قلبم چیزی مچاله می شود. انگار شهوت مستانه ای روی سینه ام می نشیند و گلویم را می برد. جسدم را در اختیارش میگذارم و بی جسم برمی خیزم و روی شانه اش می زنم . رویش را برمی گرداند و خنجرش را از گلویم بیرون میکشد.خون از گلویم فواره می زند.سرم را می د و من با آخرین رمقهایم دست و پا می زنم . احساس میكنم یكی درون آینه چمپاته زده؛ در ترس. یوحناست. كز كرده در خون چشمهایم. شروع میكنم تا آرامش كنم؛ مرا به صلیبش میخکوب می کند و می گریزد. یوحنا می شوم . کیسه ی زر که به پایم میافتد گریه ام می گیرد. خون عیسی برایم مباح می شود. با او حرف میزنم. با او كه نه؛ با خودم. با خودم هم نه؛ با یك خدای دیگر ؛ شبیه خدای گم شده ام. آدم می خواهد تاخدا را از خدا باز شناسی. خودت را از خودت.

(صبح-راشین گوهرشاهی/با احترام به همه ی مذاهب/اردیبهشت 1390)

داستان كوتاه 40: خدایان زمینی

داستان كوتاه 38: مرگی شبیه خودم.

داستانك 39:یك گناهكار كوچك

كه ,ی ,ام ,هم ,آینه ,روی ,را می ,با خودم ,می زنم ,می زند ,می شود

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه فایل دانشجویی زندگی آرام anbotakirk روانشناسی و هیپنوتیزم Programming AutoCAD & GIS گاه نوشت James's page Juan's style ✔تــــــــانیـــــا✔ اطلاعات هوانوردی